جانباز بزرگوار مهدی مودب

 

 

 

 

 

 

روایت دوم: فراز و نشیب های جانبازی اعتقادمان  را به خدا بیشتر کرده است

 جانباز ۷۰ درصد نخاعی مهدی مودب. متولد ۱۳۴۳٫ پدرش با اینکه درس طلبگی خوانده بود و معمم هم بود کماکان کفاشی می کرد. می گفت ما در زمان طاغوت به مدرسه نرفتیم، مقداری درس قرآنی خواندیم و خواندن و نوشتن را هم پدرمان به ما یاد می داد. دوران نوجوانی را به کار جوشکاری پرداخته بود تا کمک خرج خانواده باشد و درس حوزه را ادامه داده بود و کمی هم به کلاس خوشنویسی در حرم امام رضا علیه السلام پرداخته بود. بعد از انقلاب هم دو مرتبه به جبهه اعزام شده بود یکبار داوطلبانه- زمستان ۱۳۶۱- و دفعه دوم بعنوان مشمول سپاه- تابستان ۱۳۶۲-. بعد از مجروحیت چندین مرتبه بخاطر مجروحیت نخاعی و عوارض آن مورد عمل جراحی قرار گرفته است. از زخم بستر و سرطان مثانه گرفته تا دیابت و فشار خون و چربی خون که همه از عوارض کم تحرکی و استرس زیاد است. اما کماکان آرام بود و بی ادعا.

 مثل برق گرفتگی بود :/۱۳۶۲٫مهران. سمت راست کله قندی.

“بعد عملیات بود ما شب رفتیم منطقه ، عراقی‌ها پاتک زدن ما رفتیم سنگرهای جلو ، من کمک آرپیچی زن بودم می‌خواستم آرپیچی بزنم آرپیچی اول را که زدم از روی سنگر رد شد آرپیچی دوم را که ایستادم بزنم تیر خوردم از ناحیه‌ی سینه . لحظه‌ای که تیر خوردم تقریبا مثل برق گرفتگی بود ، یک برق گرفتگی قوی ، احساس کردم پرت شدم بالا و خوردم زمین ، بعد که دوستانم آمدند دور و برم که من را از جا بردارند تصویر را ۲تایی می‌دیدم ، فکر می‌کنم چشمانم تا‌به‌تا شده بود تصویر را ۲تایی می‌دیدم ، بعد که پرسیدند که کجایت مجروح شده ، کجایت تیر خورده گفتم نمی‌دانم ، دست کشیدم به شکم و سینه‌ام دست‌هایم خونی شد ولی نفهمیدم کجایم تیر خورده است. بعد دوستانم آمدند من را بِکِشند من هر چه با پاهایم می‌خواستم کمک کنم دیدم نمی‌توانم کمک کنم پاهایم همین‌طور کشیده می‌شود ولی خوب نمی‌دانستم چرا اینطوری شده یا مثلا کسانی که مجروح می‌شوند همه‌ی آن‌ها آیا اینطوری می‌شوند یا نه؟!  بعدش دیگر همان لحظه‌ها بود که  تقریبا بیهوش شدم که من را پانسمان کردند که باز دوباره به هوش آمدم که در مسیر بعضی جاها بهوش می‌آمدم و بعد باز دوباره بیهوش می‌شدم ، گاهی گوش‌هایم می‌شنید چشم‌هایم نمی‌دید و همین طور مسافت طولانی ما را با برانکارد بردند بعد با آمبولانس بردند که راه هم خیلی بد بود آن‌جا و خیلی اذیت شدم در آمبولانس ، ولی خوب بالاخره رسیدیم اورژانس مادر و از آن‌جا هم با هلیکوپتر آمدیم باختران و از آن‌جا هم اصفهان .”


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:جانبازان مرکز توانبخشی امام خمینی مشهد مقدس, مهدی مودب, | 18:36 | نويسنده : یه بنده ی خدا |

.


get